یه روز خودمو دلم عاشق یکی و دلش شدیم
ولی اون خودم و دلمو از خودش و دلش روند
دیروز با یه دسته گل اومد دیدنم
با یه نگاه مهربون نگاهی که سالها از من دریغش میکرد
گریه کرد و گفت:دلش برام تنگ شده
ولی من فقط نگاهش کردم چون کاری نمیتونستم بکنم
فقط وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شد!
نظرات شما عزیزان: